۱۳۸۷ شهریور ۲۵, دوشنبه

هلیا

یادمه وقتی "مائده های زمینی" ژید رو می خوندم، "ناتانائیل" گفتناش بدجوری خرابم می کرد. وقتی بعد مرگ نادر ابراهیمی "بار دیگر، شهری که دوست می داشتم" رو خوندم "هلیا" گفتناش دوباره منو یاد ژید انداخت. خدایش بیامرزاد.

"در این سقوطِ ستارگان بر صحرا، در این وارونگیِ اشیاء، در این سیطره ی غریب و انبوهِ درد، سخن از عزای باطل شب است و رجعتی به درون. سخن از ساییدگی زوایا و تسلسل. سخن از سطوح،تکرار و- فرجام."
"افسوس هلیا که آن رجعت دردناک ما پایان یک پندار بود."
"هلیا! احساس رقابت، احساس حقارت است. بگذار که هزار تیرانداز به روی یک پرنده تیر بیاندازند. من از آنکه دو انگشت بر او باشد انگشت بر می دارم. رقیب، یک آزمایشگر حقیر بیشتر نیست. بگذار آنچه از دست رفتنی است از دست برود... من این را بارها تکرار کرده ام هلیا!"

۱ نظر:

ناشناس گفت...

بدون که رقابتی در کار نیست و به همین خاطر است که جنگ جهان رو تباه می کند .
ما ادمها هم هر روز برای اثبات خودمون به خودمون با دیگران یا خودمون و .... می جنگیم و تباه می شیم.
اساس هستی تو انرژی بیکرانش است ، این فکر ماست که محدود می کندو رقابت می آفریند.
وسیع باش رفیق