ای کاش نمی شنیدی صدای شکسته شدنم را زیر باران نگاهت.
ای کاش نمی چشید تلخی دهانم را سرخی لبهایت.
ای کاش نمی دید قامت خمیده ام را برق چشمانت.
ای کاش لمس نمی کرد زبری دستانم را سفیدی پوستت.
و ای کاش جا به جا نمی شد از ترس بودنم سیب گلویت.
این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمتست ...... کاین همه درد نهان هست و مجال آه نیست
در آغاز هیچ نبود،کلمه بود،و آن کلمه خدا بود و خداوند زنده ی جاوید بود که در کویر بی پایان عدم تنها نفس میکشید.
حرفهایی است برای گفتن که اگر گوشی نبود نمیگوییم و حرفهایی است برای نگفتن، حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمیآورند و سرمایه ی ماورایی هر کسی به اندازه ی حرفهایی است که برای نگفتن دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر