۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۹, سه‌شنبه

در سوگ اخلاق

سروش برای من خیلی چیزها داشت. با «فربه تر از ایدئولوژی» مفهوم دین را در ذهنم گسترش بخشید. با «قبض و بسط تئوریک شریعت» قانعم کرد که دین می تواند لازمان باشد و آینده ی دین را درخشان ترسیم کرد و «بسط تجربه ی نبوی» با تمام حاشیه هایی که در اطرافش دارد پیامبری درونی را در من بیدار کرد. شاید چند سال دیگر و به اعتقاد بعضی همین امروز نیز همه ی این حرف ها مزخرف به نظر بیاید اما چه باک که ما کام گرفته ایم و سرخوشیم.
در وصف و نقد سروش نوشته اند و خواهند نوشت اما من اینجا دنبال چیز دیگری هستم.
پاسخ دیروز سروش به دولت آبادی را که خواندم ،هر چند در انتخاب کلمات بی نظیر بود و به مذاق حامیان سروش بسیار خوش آمد، دیدم که متاع اخلاق عجب متاع گران بها و کم یابی است. متن سروش زیبا بود اما بیش از آنکه جان را نوازش کند جگر را می سوزاند. گیرم که با آن کلمات شاهکار پیرمردی را نواختی اما آخر که چه؟
این روزها نایاب کالایی است این اخلاق.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۴, پنجشنبه

می 1968

حالا دیگر بعد ازاین همه سال جنبش می 1968،بزرگترین جنبش دانشجویی، تبدیل به تاریخ شده است. همه ی آن شورها و حرارت ها تمام شده اند. امروز دیگر باید آنها را در تاریخ خواند.
اینها جملاتی هستند که سارتر در 15 می 1968 خطاب به بندیت به زبان آورده است:
" نكته جالب در خيزش شما اين است كه به نيروي تخيل ميدان مي دهيد. نيروي تخيل شما نيز چنانكه در مورد هر انسان ديگري صادق است محدوديت هايي دارد اما شما ايده بيشتري از نسل قديم داريد. شما تخيل بسيار بارورتري داريد. يك نشانه آن شعارهايي ست كه بر در و ديوار سوربن نوشته شده اند.شما دست به كاري ميزنيد كه بسيار شگفت انگيز است، نا آرامي ميافرينيد و هر آنچه كه جامعه ما را آن كرده كه امروز هست رد مي كنيد. اين آن چيزي ست كه من بدان گسترش بخشيدن به پهنه ممكنات مي نامم."
آیا واقعا عصر چنین جنبشهایی به پایان رسیده است؟

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۵, سه‌شنبه

امید

من هم مثل آن جمعیت امیدوار، 4شنبه رفتم سالن همایش های برج میلاد. شاید مثل آنها انرژی نداشتم و هرچند دقیقه یکبار سوت و کف نزدم اما من هم چند ساعت ایستادم و نظاره کردم هم نسلی هایی را که دوباره جمع شده بودند تا نشان دهند که هنوز امیدوارند. هم نسلی هایی که بزرگوارانه همه ی جفاهایی که به آنها شده بود را فراموش کرده بودند. کسانی که با انرژی همچنان تشویق می کردند سران اصلاحات را. آنهایی که 16 آذر 83 با تمام وجود اعتراض خود را به خاتمی نشان داده بودند اینبار هیاهویی وصف ناشدنی در حمایت از او به راه انداخته بودند تا ثابت کنند که رفیق روزهای سختند. و چه لذتی داشت وقتی جماعتی را دیدم که با وجود خستگی مفرط همچنان پرچم های سبز را تکان میدادند در حمایت از اندیشه ای که شاید فقط حداقلی از خواسته هایشان را برآورده خواهد کرد. آنچنان با هیجان شعار می دادند که گویی این امید پایانی ندارد.
من هم مثل خیلی های دیگر همچنان پاسخ سوال های خود را دریافت نکرده ام. هنوز دلیل سکوت چندساله ی میرحسین را نمیدانم. هنوز پاسخی برای نحوه ی حضور عجیب او در صحنه ی انتخابات ندارم. اما وقتی در ابتدای سخنرانی اش گفت:"امنیت ملت باید بیشتر از امنیت دولت ها باشد"، من هم امیدوار شدم.

پینوشت: من از روزی نمیترسم که میرحسین و کروبی در انتخابات شکست بخورند. من از روزی می ترسم که یکی از این دو پیروز شوند اما نتوانند همین خواسته های حداقلی ما را هم برآورده کنند و دوباره سقف امید را بر سرمان خراب کنند. هرچند که باز ما از زیر این آوار سر بلند خواهیم کرد و سقفی نو خواهیم ساخت.