۱۳۸۷ دی ۱, یکشنبه

شرق بنفشه

"مندنی پور" با هدیه ی دوستی وارد زندگی ام شد:"شرق بنفشه" . چند ماه بعد "ماه نیمروز" او سر از زندگی ام در آورد. نثری که فاخر است و تنها میتوان گفت از خواندنش لذت میبری. زودتر از اینها میخواستم راجع به این کتابها بنویسم اما مردد بودم که قسمتی از کتاب را که انتخاب کرده ام مناسب است یا نه. اما اکنون دیگر برایم مهم نیست چون...

«آیلار کاش مرگ برای عشق مثل مادر بود. من از تو متنفرم که این همه بیشتر مدام عاشقت می شوم روز به روز . هر روز که بیدار می شوم، و بیشتر رنجم که می دهند، و بیشتر که می خواهم خودم را گول بزنم که عاشق نیستم، بیشتر عاشقت می شوم. و دیگر دلم، حالا تنم شرحه شرحه سوخته، لایق تو، و حالا...»
شهریار مندنی پور،"شرق بنفشه"،نشر مرکز

«... میخواهم خانه ام کوچک و یک خوابه باشد. چون اتاق های زیاد و فضای گسترده آدم را به وسوسه می اندازند که کسی را در آن ها شریک کند و من همیشه، بعدش از زن ها حوصله ام سر رفته. آنها را مقصر نمیدانم – هرچند خیلی خودخواهند، حتی در مرگ- بیشتر فکر می کنم این کسالت از خودم باشد.»
شهریار مندنی پور،"ماه نیمروز"،نشر مرکز

۱۳۸۷ آذر ۲۳, شنبه

زنده به گور

اولین کتابی که از هدایت خوندم معروفترینشون بود: "بوف کور". توصیف های بی نظیری که هنوز پس از گذشت سالها خیلیشون رو به خاطر دارم. اما "زنده به گور" هدایت حکایت دیگری است. به نظرم اونهایی که با بوف کور خودکشی کردن احمق بودن. حتما زنده به گور برای این کار مناسبتره. هنوز هم وقتی میخونمش با هدایت میرم جلوی اون پنجره می ایستم و نفسم پس میره. هنوز هم عاشق اون قسمت پاراگراف ما قبل آخرم که:

" هرچه قضاوت آنها درباره ی من سخت بوده باشد، نمی دانند که من پیشتر خودم را سخت تر قضاوت کرده ام. آنها به من می خندند، نمی دانند که من بیشتر به آنها می خندم، من از خودم و از همه ی خواننده ی این مزخرف ها بیزارم."

۱۳۸۷ آذر ۱۷, یکشنبه

16 آذر

برای غربت 16 آذر و 3 آذر اهورایی.

یاد باد روزهایی که نترسیدند و تا ابد جاودانه شدند. روزهایی که با تمام سختی­ها به آرامی گذشتند وخود گواه خشم خفته ی کسانی بودند که نمادی جز مظلومیت نداشتند. روزهایی که بهت زده شاهد نابودی کسانی بودند که آرمان را نفروختند حتی به زندگی! گناهشان این بود که می فهمیدند و کجا محکمه ای بهتر از دانشگاه برای کسانی که بیتابانه حقیقت را جستجو می کردند.چه سربلندی بزرگی برای آنها که شاهد اجرای حکم خود در صحن مقدس دانشگاه بودند.

۱۳۸۷ آذر ۱۵, جمعه

فاجعه

چه فاجعه ای است وقتی می فهمی و نمی توانی!

بر خلاف او "غمم از وحشتِ پوسیدن" است.