۱۳۸۷ دی ۱, یکشنبه

شرق بنفشه

"مندنی پور" با هدیه ی دوستی وارد زندگی ام شد:"شرق بنفشه" . چند ماه بعد "ماه نیمروز" او سر از زندگی ام در آورد. نثری که فاخر است و تنها میتوان گفت از خواندنش لذت میبری. زودتر از اینها میخواستم راجع به این کتابها بنویسم اما مردد بودم که قسمتی از کتاب را که انتخاب کرده ام مناسب است یا نه. اما اکنون دیگر برایم مهم نیست چون...

«آیلار کاش مرگ برای عشق مثل مادر بود. من از تو متنفرم که این همه بیشتر مدام عاشقت می شوم روز به روز . هر روز که بیدار می شوم، و بیشتر رنجم که می دهند، و بیشتر که می خواهم خودم را گول بزنم که عاشق نیستم، بیشتر عاشقت می شوم. و دیگر دلم، حالا تنم شرحه شرحه سوخته، لایق تو، و حالا...»
شهریار مندنی پور،"شرق بنفشه"،نشر مرکز

«... میخواهم خانه ام کوچک و یک خوابه باشد. چون اتاق های زیاد و فضای گسترده آدم را به وسوسه می اندازند که کسی را در آن ها شریک کند و من همیشه، بعدش از زن ها حوصله ام سر رفته. آنها را مقصر نمیدانم – هرچند خیلی خودخواهند، حتی در مرگ- بیشتر فکر می کنم این کسالت از خودم باشد.»
شهریار مندنی پور،"ماه نیمروز"،نشر مرکز

هیچ نظری موجود نیست: