۱۳۸۸ مرداد ۴, یکشنبه

خانمانسوز

حالا بیشتر از چهل روز است که از فرزندش، همسرش یا پدرش محروم است. این اشکها مقدس اند و خانمانسوز.
چشمانی که به راه می مانند آتش می زنند چگر را.
مادر پاک کن اشکهایت را، برمیگردد.
قسم به این اشکها که هنوز هم امیدی هست.

۱۳۸۸ تیر ۲۴, چهارشنبه

روح سرگردان

حالا دیگه برام شده یه کابوس. تجربه¬ای که هربار تا نزدیکیش میرم اما تازه میفهمم که چقدر ازش دورم. انگار یه چیزی تو وجودم شکسته که هیچ بندزنی نمیتونه درستش کنه. انگار پوست میندازه این روح سرگردان.

۱۳۸۸ تیر ۱۹, جمعه

تراژدی نفرت

جامعه ای که بذر نفرت و خشونت بین مردم آن پاشیده شود لحظه به لحظه به شرایط بحرانی نزدیکتر می شود. شرایطی که در آن آتش خشم به آب منطق خاموش نخواهد شد و خشک و تر در آن خواهند سوخت.
این روزها راجع به نفرت زیاد میخوانم و میشنوم. نفرتی که از مجریان صدا و سیما و نیروهای بسیج و سپاه و لباس شخصی ها و شخص احمدی نژاد بین مردم شیوع پیدا کرده است روز به روز در حال گسترش است. این دقیقا همان چیزی است که فضا را رادیکال می کند و سبب خشونت می شود. فکر می کنم باید از این فضا فاصله گرفت و به عقلانیت و آرامش بازگشت. عمق فاجعه هر چه قدر هم که زیاد باشد نباید باعث شود فضا احساسی شود. نباید در تحلیل ها دچار غیظ شویم و دریچه های منطق را ببندیم. فراموش نکنیم که اگر میخواهیم روزی بدون خشونت در قدرت جابجایی ایجاد کنیم دو راه بیشتر نداریم: یا "ببخشیم و فراموش کنیم" و یا "ببخشیم و فراموش نکنیم" و پرواضح است که این رفتار با نفرت و کینه میانه ای ندارد. این را از کسی آموخته ام که خود ده سال پیش قربانی خشونتی به نام ترور شد و بزرگوارانه بخشید و امروز هم در بند خشونتی دیگر است. هرچند سخت است و دردناک اما از او آموخته ام که متنفر نشوم.