۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۰, پنجشنبه

تاثر

اتفاقاتی که در حوزه ی فرهنگ در این کشور رخ می دهند بیشتر از اینکه خشم برانگیزند، باعث تاثر می شوند. یکی از این اتفاقات عجیب و غریب محکومیت یعقوب یادعلی به اتهام نشر اکاذیب در داستانش بود. اینبار نوبت به پدرام رضایی زاده و کتاب "مرگ بازی"(پیشتر راجع به این کتاب نوشته ام) رسیده است. رضایی زاده در یکی از داستان های این مجموعه به آتش سوزی یک پژو 405 اشاره می کند و ظاهرا این مساله باعث شکایت از او شده است. واقعا آدمی انگشت حیرت به دهان می گیرد از این همه کوته بینی. در این بازار راکد کتاب که از فقر خواننده رنج می برد این دست اقدامات غنای نویسنده را هم از بین خواهد برد و جز متاسفم واقعا چه میتوان گفت؟

«کوبید به پاترولی که جلویش ترمز زده بود. طبق برنامه. احتمالاً حواسش به فیلمی بود که برایش گذاشته بودم. کف کرده بود بنده خدا. می‌گفت فیلم بچگی‌های من دست تو چه کار می‌کند، نزدیک بود شاخ ‌بشود که زدم به چاک. تصادف شدیدی نبود، ولی درهای ۴۰۵ قفل کرد و بعد هم از کاپوتش دود بلند شد. راننده‌ی پاترول دود را که دید، پاترول و ۴۰۵ و راننده‌اش را ول کرد و پرید توی پیاده‌رو و پشت دیوار یکی از طاقی‌های توی پیاده‌رو قایم شد. بیست و پنج ثانیه طول کشید تا آتش برسد به باک. دو ثانیه از برنامه عقب ماندم. باید معلوم بشود کی زیرآبی رفته است. این آبرو و سابقه را که از سر راه نیاورده‌ام. رضا هرچقدر خودش را کوبید به درودیوار و شیشه، نه توانست کمربند ایمنی را باز کند و نه شیشه را بشکند. ملت هم که انگار چهارشنبه سوری بود و آمده‌‌بودند حالش را ببرند.»

پینوشت: چند روز پیش خواندم که "نیمه ی غایب" سناپور در آستانه ی چاپ پانزدهم لغو مجوز شده است.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۵, شنبه

خسته

مدت هاست که
دلمان را به امیدهای واهی خوش کرده ایم.
عادت کرده ایم که زود باور کنیم.
پذیرفته ایم که هیچوقت به ایده آل ها نمی رسیم و ...

اما یادم نمیاید که جایی قبول کرده باشم که خسته نشوم.

گاهی باید خسته شد...
گاهی باید دلگیر شد...

۱۳۸۸ اردیبهشت ۳, پنجشنبه

متن هایی برای هیچ

بکت رو مثل خیلی ها با این چند جمله به یاد می آرم:
"نمی دانم، هرگز نخواهم دانست، در سکوت هیچکس نمی داند، باید ادامه داد، نمی توانم ادامه دهم، ادامه خواهم داد."

و حالا هم "متن هایی برای هیچ".

"به ناله کردن نیاز داشتن و نتوانستن، اه اه، بهتر است خودت را نگه داری، حواست به درد احتضارهای واقعی باشد، بعضی شان گمراه کننده اند،...، ساکت ماندن بهتر است، اگر کسی بخواهد بترکد، تنها راهش همین است، جیک نزدن، فقط لبخند"

"حالا نگاهی به من بیانداز، غباری محقر در کنجی محقر، که نفسی بر می خیزاندش، نفسی دیگر فرو می نشاندش، نفسی سرگردان که از بیرونِ گم شده می آید. آری من برای همیشه اینجایم..."
ساموئل بکت،"متن هایی برای هیچ"،نشر نی

۱۳۸۸ فروردین ۳۰, یکشنبه

ائتلاف

این روزها همواره این سوال را می شنوم که چرا کروبی به نفع میرحسین کنار نمی رود؟
با این رویکرد در شرایط فعلی مخالفم:
دلیل اول اینکه: در جامعه ای که فاقد سازماندهی سیاسی است اصلا نمیتوان به ائتلاف از بالا امیدوار بود چون هیچیک از کاندیداها (و حتی جریان ها) بر سبد رای خود مالکیت ندارند. با یک حساب سرانگشتی میتوان دید که در دور دوم انتخابات گذشته بعضی از هواداران معین و بسیاری از هواداران کروبی رای خود را به نفع احمدی نژاد به صندوق ریخته اند در حالیکه ائتلافی از بالا به نفع هاشمی شکل گرفته بود. بنابراین اصلا نمیتوان امیدوار بود که در صورت انصراف کروبی آرای او به میرحسین برسد.

دلیل دوم اینکه: در جامعه ی ما تنها زمانی ائتلاف معنا می یابد که در توده ی رای دهنده موجی عظیم به نفع یک کاندیدا به حرکت در آید. بنابر دلایل معلوم و نامعلوم (این خود بحثی مفصل می طلبد) این موج هنوز به نفع میرحسین به حرکت در نیامده است.

دلیل سوم اینکه: مشکل ائتلاف در این زمان تنها حضور دو کاندید نیست. هنوز جریان هایی هستند که صحبت از عبدالله نوری و یا تحریم می کنند. تعداد این افراد به مراتب از تعداد طرفداران کروبی بیشتر است و آرای آن ها نیز قابل کنترل تر است و مهمتر اینکه به نظر می رسد این جریان قابلیت ایجاد موج پیش گفته را در شرایط کنونی دارد. بنابراین بهتر است هواداران میرحسین بیشتر به فکر این گروه و کسب رای آن ها باشند.

امیدوارم روز به روز به پیروزی امیدوارتر شویم.
اینچنین باد...

۱۳۸۸ فروردین ۲۷, پنجشنبه

بطالت

بطالت، احساس غالب این روزهای منه.
تو این روزها، که طبق معمول روزهای قبل از نمایشگاه، بازار کتاب راکدتر هم شده، "بطالت " احسان نوروزی....
شاید خیلی کتاب خوبی نباشه اما ویژگی مهمش اینه که واقعا از خوندنش احساس بطالت میکنی.

"بطالت خود حقیقته، خود واقعیته، بطالت چاره ی بطالته... بطالتی که همه جا رسوخ کرده و روی همه چیز و همه کس لایه ای از کپک جا گذاشته. ولی کلنجار رفتن با این چیزها راه نجات نیست. راه نجات در تسلیم شدن است. باید بگذاری بطالت اون چیزی رو که میخواد ازت بگیره..."
"برای حلقه ی بچه های زیرزمینی دانشکده، رسیدن به این دریافت بودایی که « زندگی رنج است و رنج را پایانی نیست» در همان لحظه ی زایمان رخ داده بود."
احسان نوروزی،"بطالت"،نشر چشمه

۱۳۸۸ فروردین ۲۵, سه‌شنبه

مبارزه

گویا از نویسنده ای آمریکایی است:

"نبرد برای اين‌كه خودت باشی
در دنيايی كه روز و شب
بيش‌ترين تلاشش را می‌كند
تا از تو يك آدم ديگر بسازد
بزرگ‌ترين نبردی‌ست
كه می‌توانی در آن شركت كنی؛
مبارزه‌ای كه هرگز نبايد كنارش بگذاری."

۱۳۸۸ فروردین ۱۶, یکشنبه

پیری

برای اینکه گذر زمان را حس کنی، کافیست یک لحظه دست از زندگی بکشی. و این لحظه تنها لحظه ایست که در آن می شود فهمید که پیر میشوی.


سالهاست که چشم بسته لمس میکنی صورتم را با دستهایت، تا از بر کنی تک تک سلول هایش را.
حالا دیگر برایت نا آشنا شدم. باز کن چشمهایت را تا ببینی چروک های صورتم را!