۱۳۸۷ اسفند ۱, پنجشنبه

شازده احتجاب

« مگربعضی ها به انگشتشان نخ نمی بندند تا چیزی یادشان نرود؟ خوب٫‌بگیر این قطع ید همان نخ من است»
همین بهانه شد که دوباره برم سراغ هوشنگ گلشیری.
"شازده احتجاب"ش با اون نثر معرکه. با اون جا به جایی بی نظیر بین فخری و فخرالنساء که تا آخر درگیرت میکنه. زمان و راوی پشت سر هم عوض میشن اما اونقدر روونه که هیچ وقت گم نمیشی. هیچ وقت مجبور نمیشی یه جمله رو دوبار بخونی. از اون کتابهایی که با اینکه هیچ گره ای ندارن نمیتونی بذاریشون زمین.
"اینها که کار نشد، خودت را داری فریب میدهی. باید کاری بکنی که کار باشد، کاری که اقلا یک صفحه از تاریخ را سیاه کند. تفنگ را بردار و برو کنار نرده های باغ و یکی را که از آن طرف رد می شود، نشانه بگیر و بزن. بعد هم بایست و جان کندنش را نگاه کن. اما اگر از کسی بدت آمد،... ماذون نیستی سرش را نشانه بگیری. انتخاب طرف هرچه بی دلیل تر باشد بهتر است. کسی که برای کشتن یک آدم دنبال بهانه می گردد هم قاتل است و هم دروغگو... اگر خواستی بکشی دلیل نمی خواهد."
هوشنگ گلشیری،"شازده احتجاب"،انتشارات نیلوفر

۱۳۸۷ بهمن ۲۹, سه‌شنبه

چرا هنوز هم خاتمی؟

فکر کنم با انتصاب عارف به ریاست ستاد انتخاباتی خاتمی دیگر همه فهمیده ایم که این خاتمی همان خاتمی است و آنها که حرف از خاتمی متفاوت می زدند کم کم همان خاتمی گذشته را در قاب ذهن های خود به تماشا می نشینند. از ابتدا هم گفته بودیم که مشکل ما با او مربوط به قسمتی است که تغییر ناپذیر است.
حال سوال اساسی و البته بی جواب اینست که چرا هنوز هم عده ی زیادی از خاتمی می گویند؟ چرا هنوز هم سخن از نوستالژی گذشته به میان می آید؟
نتیجه ی این رفتار نابخردانه آنست که عده ای را کنار رینگ به دام می اندازیم و آنها را مجبور می کنیم که به خاتمی رای بدهند. این خاتمی هیچ دردی را از ما دوا نخواهد کرد. ما بیش از آنکه به سید خندان نیاز داشته باشیم به مرد عمل نیار داریم. چرا فضا را به گونه ای می کنیم که هیچ کس دیگری به خود اجازه ی کاندیدا شدن را ندهد. این تئوری که صلاحیت هر کس دیگری رد می شود بنابراین نباید کاندیدا شود همان قضیه ی از ترس مرگ، خودکشی کردن است.
آنها که حرف از نوستالژی گذشته می زنند هنوز فرق نوستالژی و تراژدی را نمی دانند.

معما

«همه خوابند
حالا فقط من بيدارم و تو و خاطره
خدا هم هست...»
و این معمای همیشگی که :
« هیچ‌وقت آن‌طورکه خواستیم صبح نشد
همیشه
حتی اگر شده تار مویی
بین ما فاصله بود.»

پی نوشت:اولی از عباس معروفی و دومی از فاطمه شمس
لشگر افکار فاتح تمام لحظه های بودن است.