۱۳۸۷ مهر ۱۸, پنجشنبه

دل هرزه

خواندن کتابی از گلی ترقی بعد از 40 سال از اولین چاپش لذت خاصی داره. تو مقدمه ای که برای چاپ جدید «من هم چه گوارا هستم» نوشته چیزهای جالبی میشه دید. نوشته:«دوستشان ندارم. از بازخوانی شان عصبانی و افسرده می شوم. از فضای تلخ و یاس فلسفی حاکم بر سراسر این داستان ها دلم می گیرد. نمی خواستم چاپشان کنم.» و اینکه « داستان های این مجموعه لبریز ار خشمی مجهول و ناپخته اند و با من کنونی هزاران فرسنگ فاصله دارند.» با این وجود داستان هایی داره که ارزش خوندن دارن از خیلی از جهات.

"همه میپرسن چرا رفتی تو اتاق درو رو خودت بستی؟ همه میپرسن چرا دیگه شعر نمیگی، چرا دیگه حرف نمیزنی؟...راجع به چی حرف بزنم؟ راجع به چی شعر بگم؟ فکر من از خودم و از یه وجب زمین دوروبرم اونورتر نمیره. فکر من دیگه فکر کردن از یادش رفته...زندگی من شده اصالت اشیا. میدونی چه بلایی سرم اومده. چیزی که دیگه تو من نمونده تخیله...عزیز من این دل هرزه ی بی حفاظ من قانون دل بودن از یادش رفته..."

گلی ترقی،"من هم چه گوارا هستم"،انتشارات نیلوفر

هیچ نظری موجود نیست: