"یادته کجاش بود که نتونستی ادامه بدی؟ گفتی کسی حق نداره احساساتی بشه. گفتی روح لطیف فقط میتونه کارهای لطیف بکنه. گفتی غزل آدم ها رو بی رمق میکنه باید حماسه خوند. گفتی رگ گردن برای متورم شدنه نه برای بوسیدن.... همه اینها رو یادت آوردم که بگم دلم تنگ شده. احساساتی شدم. اگه این سطرها رو داری با حوصله میخونی و به چشم یه مشت مزخرفات بهش نگاه نمیکنی باید بگم که تو هم احساساتی شدی رفیق..."
از یک دوست
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
این رگ گردن و بوسیدن رو خوب اومدی ولی متأسفانه احساساتی نشدم، رفیق!
ارسال یک نظر