۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۹, یکشنبه

نوستالژی نمایشگاه

«نفس آب غبار هزارساله ی جانم را می گیرد و روحم از خوشی می لرزد. انگار دستی نامرئی مرا در چشمه ی آب حیات غسل می دهد. دراز می کشم روی آب...
به بالا که میرسم نفسم بند می آید. از اینجا چهارگوشه ی چهان پیداست. آسمان در یک قدمی است و بیابان به انتهای افق میرسد.»
جایی دیگر، گلی ترقی، انتشارات نیلوفر
---------------------------------------
یاد پیرمردی که همراهمان شد و تا چشمه آمد. «دوست داشتن یکطرفه احمقانه ترین کاری است که در زندگی ات میتوانی بکنی.» بر که میگشتیم دستم را گرفت و فشار داد. «اشتباه کردم.» در چشمانش التماس بود. اما اشتباه کرده بود. دستم را جدا کردم:«دوست داشتن دوطرفه هم احمقانه است.» آرام تر شد.

هیچ نظری موجود نیست: