«مرگ بازی» پدرام رضایی زاده رو به خاطر ویراستارش خریدم،سید رضا شکراللهی.
به نظرم خیلی فراتر از حد انتظار بود. سر حال اوردم. به خصوص خود داستان مرگ بازی.
"ده روز کمتر از یک سال گذشته است. از من اگر بخواهی بدانی، خوب تر از تمام ماه های گذشته ام. آن قدر در این ماه ها فی البداهه زندگی کرده ام و فی البداهه نگاه کرده ام و فی البداهه خندیده ام و فی البداهه گفته ام و نوشته ام و فی البداهه راه رفته ام و در آغوش کشیده ام که دیگر یادم رفته قرار نیست برگردی. یادم رفته که – به قول آدم های خیلی خیلی عاقل- هرچیزی، حتا نیامدن تو، در زندگی حکمتی دارد!و به قول همان شاعری که دوستش داری:«کاش دنیا این همه آدم عاقل نداشت!»"
"همه اش به خاطر چشمهایت بود و همان یک اسم ساده،آن قدر ساده که مدام توی گوشم زنگ بزند و تکرار شود، مثل سنگ فرش های پیاده روهای خیابان دانشگاه که همیشه یکی در میان ردشان می کردی. یک ردیف قرمز،یک ردیف خاکستری، تا می رسیدی به بلوک های سیاه و سفید کنار خیابان و مثل بندبازها، تا خود کافه نادری یا پیراشکی خسروی یک سره می رفتی و خیس می شدی وبلند می خندیدی زیر باران تندی که تمام پنج شنبه های آذر آن سال خیسمان کرده بود."
پدرام رضایی زاده،" مرگ بازی"،نشر چشمه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر